غزل حس و حال همه ثانیه ها ریخت به هم از امید صباغ نو
به دفتر خاطرات مجازی من خوش آمدید

شنبه 30 مهر 1401 ساعت: 13:56
نویسنده : معین کریمی

غزل حس و حال همه ثانیه ها ریخت به هم از امید صباغ نو

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو  قدم  مــــی زدم  و دور و بـــرم

چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند

سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه

شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!

پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟

امید صباغ نو



 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: اشعار شاعران و ترانه سرایان
:: برچسب‌ها: غزل امید صباغ نو امیدصباغ نو غزل امید صباغ نو شعر شعر نو شعر سپید دوبیتی اشعار اشعار امید صباغ نو ترانه ترانه سرا غزل ریخت به هم حس و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم مثنوی شاعرانه شاعر امروز


کد پربازدیدترین



اکانت ما در شبکه های اجتماعی :

اکانت ما در فیسبوک اکانت ما در اینستاگرام اکانت ما در Pinterest کانال ما در تلگرام